فصل چهارم «زخم کاری» چگونه به پایان می‌رسد؟ + فیلم جعفر یاحقی: استاد باقرزاده نماد پیوند فرهنگ و ادب خراسان بود رئیس سازمان تبلیغات اسلامی کشور: حمایت از مظلومان غزه و لبنان گامی در مسیر تحقق عدالت الهی است پژوهشگر و نویسنده مطرح کشور: اسناد تاریخی مایملک شخصی هیچ مسئولی نیستند حضور «دنیل کریگ» در فیلم ابرقهرمانی «گروهبان راک» پخش «من محمد حسن را دوست دارم» از شبکه مستند سیما (یکم آذر ۱۴۰۳) + فیلم گفتگو با دکتر رسول جعفریان درباره غفلت از قانون انتشار و دسترسی آزاد به اطلاعات در ایران گزارشی از نمایشگاه خوش نویسی «انعکاس» در نگارخانه رضوان مشهد گفتگو با «علی عامل‌هاشمی»، نویسنده، کارگردان و بازیگر مشهدی، به بهانه اجرای تئاتر «دوجان» مروری بر تازه‌ترین اخبار و اتفاقات چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر، فیلم‌ها و چهره‌های برتر یک تن از پنج تن قائمه ادبیات خراسان | از چاپ تازه دیوان غلامرضا قدسی‌ رونمایی شد حضور «رابرت پتینسون» در فیلم جدید کریستوفر نولان فصل جدید «عصر خانواده» با اجرای «محیا اسناوندی» در شبکه دو + زمان پخش صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ فیلم‌های سینمایی آخر هفته تلویزیون (یکم و دوم آذر ۱۴۰۳) + زمان پخش حسام خلیل‌نژاد: دلیل حضورم در «بی‌پایان» اسم «شهید طهرانی‌مقدم» بود نوید محمدزاده «هیوشیما» را روی صحنه می‌برد
سرخط خبرها

یادی از غلامرضا صدیق غریب، معلم فرهیخته مشهدی| شاعری که غریب نبود

  • کد خبر: ۲۲۵۴۸۲
  • ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۶:۱۹
یادی از غلامرضا صدیق غریب، معلم فرهیخته مشهدی| شاعری که غریب نبود
غلامرضا صدیق غریب همان زمان هم اشعار خوبی می‌سرود و در کنار تدریس و تربیت شاگردان دستی به قلم می‌برد و از قریحه نابش اشعاری روان جاری می‌شد.

به گزارش شهرآرانیوز، سال‌های نخست زندگی اش بود که هم زمان با رفتن به مکتب خانه و خواندن درس‌های متداول آن زمان، در کنار مادرش نیز کتاب‌هایی را می‌خواند. مادرش ملّا و تمام قرآن و دیوان حافظ را از برَ بود و به بچه‌ها درس می‌داد. برای غلامرضای کودک هم این بهانه خوبی بود تا اشعار حافظ را با صدای آرامش بخش مادرش بشنود و لذت شعر لسان الغیب شیرازی برایش دوچندان شود.

کم کم خودش هم می‌خواست تا شعر بگوید. وقتی پدرش به رحمت خدا رفت او در مغازه یکی از خویشاوندانش کار می‌کرد. بعد از فوت پدر به جای آنکه فامیل بیشتر هوایش را داشته باشند به او گفتند: حالا که پدرت مرده برو کار دیگری پیدا کن و طردش کردند. 

غلامرضا دل شکسته به خانه برگشت. مادر که چهره درهم دلبندش را دید او هم دلش ریخت. متوجه شد که چه بر سرش آمده. یک روز به او گفت: مادرجان یک بار دیگر برو و ازشان بخواه تا به تو کاری بدهند. غلامرضا بی اختیار گفت:
من که مستظهرم به رحمت دوست/ منت از خلق اگر کشم، نه نکوست
و این اولین بیتی بود که غلامرضای نوجوان سرود.

شب و روز‌های او با کتاب می‌گذشت. نزدیک تجارت خانه‌ای که کار می‌کرد کتاب فروشی قرار داشت. هر روز به آنجا سر می‌زد. روز‌ها پیرمرد کفشگری را می‌دید که اشعاری را با خودش زمزمه می‌کرد. از او می‌پرسید این اشعار از کیست؟ پیرمرد هم نمی‌دانست شعر‌ها از قریحه کدام شاعر برآمده، اما دفتر شعر خطی نزدش بود که شعر‌ها را از آنجا می‌خواند.
بعد‌ها یک دفتر شعر خطی به غلامرضا داد.

سال ۱۳۲۶  زمانی که نوجوانی ۱۵ ساله بود استخدام وزارت فرهنگ و آموزگار دبستانی در مشهد شد. هم زمان با شغل معلمی درس هم می‌خواند و دوسال بعد گواهی پنجم معلمی را گرفت. وقتی می‌خواست برای کلاس ششم ادبی ثبت نام کند هزینه ثبت نام بالا رفته بود، اما او چنین پولی در چنته نداشت. از محل کارش خواست تا مساعده‌ای به او بدهند، اما نپذیرفتند. پس او لاجرم دو تخته قالیچه مادرش را فروخت تا هزینه ثبت نامش را فراهم کند و با این کار آرزویش را محقق کند. 

وقتی به محل ثبت نام رفت، مسئول ثبت نام از او پرسید: نامت چیست پسر جان؟ او با خوشحالی جواب داد: غلامرضا صدیق غریب. شاید خود او هم فکرش را نمی‌کرد که این آزمون مسیر زندگی اش را تغییر دهد و یکی یکی پله‌های ترقی را بپیماید و سال‌های بعد به عنوان دانشجوی حقوق در دانشگاه تهران پذیرفته شود و بر سر درس بزرگانی، چون محمود شهابی و محمد مشکات حاضر شود.

پس از سال‌ها هم به دلیل اینکه به زبان انگلیسی تسلط داشت در آزمون انتخابی برای اعزام به آمریکا شرکت کرد و آنجا هم پذیرفته شد و سه ماهی در آمریکا به سر برد. در آمریکا هم خودی نشان داد و وقتی دکتر سامی راد اولین رئیس دانشگاه مشهد او را دید به او گفت: هر وقت به مشهد آمدی به من خبر بده؛ و چنین شد که او پس از بازگشت به مشهد به عنوان عضو هیئت مدیره دانشکده معقول و منقول انتخاب و در همان دانشکده به تدریس مشغول شد.

هم زمان با مشغولیت‌های تدریس به خاطر همان علاقه قدیمی به شعر در انجمن‌های ادبی حضور پیدا می‌کرد. انجمن ادبی «نگارنده» نخستین جایی بود که به همراه احمد کمال پور، شفیعی کدکنی و نعمت میرزازاده در آن شرکت می‌کرد و شعر می‌خواند.

احمد کمال پور روزی به او گفت: اگر این بیست سال را که صرف کار و تدریس کردی، صرف شعر می‌کردی امروز از شعرای بنام بودی. البته پیش از آن هم در انجمن ادبی بهار که در باغ ملی برگزار می‌شد حضور پیدا می‌کرد، اما به خود اجازه نمی‌داد که در حضور بزرگانی، چون محمود فرخ و گلشن آزادی شعر بخواند.

 در همان جلسه نخست وقتی فرخ از او خواست شعری بخواند در جواب ارتجالا گفت:
به محفلی که در آن فرخ است و آزادی/ به مجلسی که نوید است و نصرت است و رساست
در آن چمن که بسی بلبلان خوش گویند / که صوت هر یکشان دلنواز و روح افزاست
مرا بضاعت همسنگی بزرگان نیست/ خموشی ار بگزینم نکوتر است و بجاست.

اما غلامرضا صدیق غریب همان زمان هم اشعار خوبی می‌سرود و در کنار تدریس و تربیت شاگردان دستی به قلم می‌برد و از قریحه نابش اشعاری روان جاری می‌شد. صدیق را شاعر‌ها با کتاب «آبشار طلا» و «اخوانیه» اش با اخوان ثالث می‌شناسند. صدیق غریب که سال ۱۳۵۸ از تربیت معلم بازنشسته شد، تدریس را رها نکرد و تا سال ۱۳۷۷ به عنوان استاد دانشگاه متون حقوقی، فقه و الهیات را به انگلیسی در دانشگاه‌های مشهد تدریس کرد. این معلم و شاعر سال ۱۳۸۸ به رحمت ایزدی پیوست و در مقبره الشعرای آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->